معنی مع الوصف

فرهنگ عمید

مع الوصف

با این‌همه، با اینکه،

فرهنگ فارسی آزاد

مع الوصف

مَعَ الوَصف، با وصف این، با اینهمه،


مع

مَعَ، مَع، با، نزد، موقع، از اسماء زمان ومکان و با این تلفظ، دائم الاضافه است یعنی هر گاه مضاف نباشد تنوین می گیرد، و معاً هم می شود که لفظی واحد است چه برای مثنّی و چه جمع. بعضی از ترکیبات اسمی با مَعَ ساخته شده در فارسی و بعضی هم عربی است،

مَعّ، (مَعَّ، یَمُعُّ) ذوب شدنِ گوشت،

حل جدول

مع الوصف

با وجود این، با اینکه، با این همه


مع

حرف همراهی عرب

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مع الوصف

با اینهمه


زاید الوصف

چش مگیر

کلمات بیگانه به فارسی

مع الوصف

با اینهمه

فرهنگ فارسی هوشیار

مع الوصف

ساخته ی فارسی گویان با آنکه با اینکه با اینهمه


زاید الوصف

زیاده از حد بیان بیش ازحد: سزهنگ زاده ای را بر در سرای اغلمش دیدم که عقل و گیاستی و فهم و فراستی زاید الوصف داشت. توضیح در عربی بحالت ترکیب وصفی (الزائد الوصف) آمده و بصورت قید ‎- چنانکه در فارسی مستعمل است - در عربی دیده نشده زائد بدین معنی با عن یا علی بکار می رود: زائد علی الحد یا زائدت علی الحد یا زائد عن الحد.


مع

همراه، با

لغت نامه دهخدا

فرق الوصف

فرق الوصف. [ف َ قُل ْ وَ] (ع اِ مرکب) (اصطلاح صوفیه) ظهور ذات احدیت به اوصافش در حضرت واحدیت. (تعریفات).


مع

مع. [م َع ع](ع مص) گداخته شدن.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد)؛ مع هذاالشحم و غیره معاً؛ گداخته شد این پیه و جز آن.(ناظم الاطباء).

مع. [م َ ع َ](ع حرف اضافه) وا.(ترجمان القرآن). به معنی با، و آن اسم است زیرا تنوین می پذیرد و حرف جر بر آن داخل می شود و ساکن می گرددچنانکه گویند جاؤا معاً. و یا حرف خفض است و یا کلمه ای است که چیزی را به چیز دیگر ضمیمه می کند و اصل آن «معاً» است. و یا برای مصاحبت است و نیز به معنی «عند» آید، و گویند «کنا معاً» ای جمیعاً.(از منتهی الارب). یا که لفظی است به معنی همراهی و اسم جامد است از اسماء لازم الاضافه و آنچه بعضی مردم به جای «مع» «معه » به زیادت «ها» نویسند خطاست مگر آنکه آن را ضمیر مذکر واحد دانند و به ضم خوانند یا به وقف مظهرخوانند نه مختفی(غیاث)(از آنندراج). کلمه ای است که بعضی آن را اسم دانسته اند و بعضی حرف جر و استعمال می شود در ضم کردن چیزی به چیزی و بعضی گفته اند اگر بر آن حرف جر داخل شود اسم می باشد و الا حرف است و درسه معنی استعمال می گردد: اول در موضوع اجتماع به معنی «با» مانند واﷲ معکم یعنی خدا با شماست. دوم به معنی «در» می باشد و زمان اجتماع را می رساند مانند جئتک معالعصر یعنی آمدم ترا در زمان عصر. سوم به معنی نزد و مرادف «عند» می باشد مانند خرجنا معاً یعنی با هم و در یک زمان بیرون آمدیم و کنا معاً یعنی با هم بودیم و در یک جای بودیم و در این حال الف آن بدل از تنوین می باشد. و قولهم: افعل هذا مع هذا یعنی می کنم این کار را با آن کار یعنی همه را.(ناظم الاطباء).
- معالتأسف، با دریغ. با درد. معالاسف. با اندوه. با پشیمانی.
- معالزمان،با زمان. تا زمان هست. همیشه. پیوسته: آن غمام عما قریب منجلی گردد، آفتاب مع الزمان، در عقده ٔ ذنب نخواهد ماند...(نفثه المصدور).
علی الخصوص که سعدی مجال قرب تو یافت
حقیقت است که ذکرش معالزمان ماند.
سعدی.
- معالغرامه، با غرامت. با تاوان.
- || با پشیمانی و رنج:
آن شب که در آن جناب میمون
با عیش چنان معالغرامه.
انوری(دیوان چ مدرس رضوی ج 2 ص 720).
- معالقصه، القصه. باری. فی الجمله. خلاصه. الحاصل.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
به مشکو در نبود آن ماه رخسار
معالقصه به قصر آمد دگربار.
نظامی.
خواجه معالقصه که در بند ماست
گرچه خدا نیست خداوند ماست.
نظامی.
معالقصه چندی ببودم مقیم
به رنج و به راحت، به امید و بیم.
سعدی.
معالقصه در بزم صاحب مدام
شب و روز خوش بودمی بر دوام.
نزاری قهستانی.
- معالواسطه، با میانجی. مقابل بلاواسطه.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنچه با واسطه انجام گیرد.
- معالوصف، با این همه. با وصف این.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- || با آنکه، با اینکه.
- مع ذلک،با این حال. با این همه. مع هذا: مع ذلک از روی انصاف چون انواع سخنان مردم همچون اصناف و طبقات خلق مختلف و متفاوت است...(المعجم).
- مع ذلک کله، با همه ٔ این احوال. با وجود همه ٔ اینها.
- مع کردن، همراه کردن. توأم کردن.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مع ما، با آنکه.باوجود اینکه: چون عبدالمطلب بمرد و صایت ها به عباس کرد مع ما که او کهتر بود به سال از یازده پسر که او را بودند.(کتاب النقض ص 544).
- معهذا، با اینحال. با اینها. با وجود این: مع هذا شکست عظیم بر سپاه قزلباش افتاد.(عالم آرای عباسی).

معادل ابجد

مع الوصف

317

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری